مردم و زنده شدم
پسر گلم سلام مامانی امروز هممون رو ترسوندی. از وقتی از خواب بیدار شدم اصلا تکون نخوردی همه راه هایی رو که برا تکون خوردنت بلد بودم رو انجام دادم اما انگار نه انگار داشتم سکته میکردم طفلکی بابایی هم خیلی ترسیده بود. من و بابایی رفتیم بیمارستان الزهرا خاله جونم از خونشون اومد اونجا، ازت نوار قلبی (nst) گرفتن که خوشبختانه سالم بود و یک سونوگرافی هم نوشتن که شکر خدا نرمال بود. شیرینم انگار تو هم خسته شده بودی آخه مامانی شب قبلش تا ساعت 4 بیدار بود تو هم با من بیدار بودی و ورجه وورجه میکردی واسه همون صبح استراحت میکردی. خوشگلم اون روز تا شب 2 -3 تا بیشتر لگد نزدی. البته تو بیمارستان گفتن اون امپولایی که زده بودم(بتامتازون) خود...
نویسنده :
الی
18:33